گنج عشق

الماس حاصل فشار بیش از حد است.فشار کمتر بلور و کمتر از آن زغال سنگ را پدید می آورد .


اگر باز هم فشار کم شود حاصل چیزی جز سنگواره برگ ها یا زنگار ساده نخواهد بود.



خدا هی بهمون فشار میاره تا بلکه الماس بشیم ولی بعضی از ما ها کم میاریم و ناشکری میکنیم


یک لحظه شاد باشیم!

 

پاسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد.


 

درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش

اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه

علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج

علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام

چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

نیمه دیگر ان سیب

اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟

خیس خواهد شد

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست شبها می خوابد

اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟

هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده!!!‬

پسرخاله!!!

 

عاشق پسرخاله کلاه قرمزیم!!!!

میدونی چرا؟؟؟؟


وقتی بردنش دکتر و گفتند چی خوردی؟؟


گفت کیک مسموم...گفتن چرا ننداختی دور؟؟


گفت اونوقت مورچه ها میخوردن مریض میشدن....


بعد به مورچه ها که نمیشه سرم وصل کرد............

الهی العفو

سینه ام خسـته ی آه اسـت الهی العفو
حـاصـلم بـار گــــــنـاه اســت الهی العفو

پشــتـم از بار گنه خم شده و باز مرا
بـه عـطای تو نـگاه است الهی العفو

کـارم از اول ره بـوده گــنـه روی گـنـه
وای مــن آخـر راه اسـت الهی العفو

آنچه آورده ام امـشـب بـه در خانه تو
گــریه و نـاله و آه اسـت الهی العفو

یأس بر دل ندهـد راه و نگــردد نومـید
آنکه را چـون تو اله است الهی العفو

وای از آن روز که هــر عضـو تنم بر گنهی
در حـضـور تـو گــــــواه اسـت الهی العفو

غروب ماه خدا

 

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف از این بساط که برچیده می شود


در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آن کسی ست که بخشیده می شود...


روز قدس


پتک زندگی

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش اوضاع درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعاً که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود داده‌ای، زندگیی‌ات بهتر نشده.

آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.

سرانجام در سکوت، پاسخی را که می‌خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.

آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:

گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زباله‌های کارگاه می اندازم.


باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می‌دانم که در آتش رنج فرو می‌روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :

«خدای من، از آنچه برای من خواسته‌ ای صرفنظر نکن تا شکلی را که  می‌خواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که می‌پسندی  ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زباله‌های فولادهای بی فایده پرتاب نکن».

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته‌ و انسان پیچید خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

ادامه نوشته

اذان وصل

خدایا...

عاشقت شدم اما هنوز دورم

هنوز باید دعاهایم را پست کنم

و عاشقی که آدرس معشوقش را نمی داند!

گفتند صبر کن؛

خدایا با اشک چشمانم وضوی صبر گرفته ام

اما نمی دانم اذان وصل به افق قلبم چه هنگام است؟

همه شیشه های طاقت را تا ته سر کشیده ام

باز تشنه ام

فقط بگو کی می زنند این اذان وصل را ؟

می خواهم با رحمتت افطار کنم...

بخشش



بخشش پیش از درخواست، بزرگ‌ترین بزرگواری‌هاست.

امام حسن مجتبی (ع)

ولادت امام حسن مجتبی(ع)



کوله بارت بر بند

کوله بارت بربند!

شاید این چندسحرفرصت آخرباشدکه به مقصدبرسیم.

بشناسیم خدارا وبفهمیم که یک عمرچه غافل بودیم

ای سبکبال

دراین راه شگرف

دردعای سحرت

هرگز از یاد مبر من جامانده بسی محتاجم...

دعای روز بیست و نهم

 

مراقب پروانه درونت باش!

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.شخصی نشست

و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده در پیله نگاه می کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر می رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.

آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.پروانه به راحتی از آن خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود. آن شخص بازهم به تماشای پروانه نشست چون انتظار داشت که بالهایش باز و گسترده و محکم شوند و از بدن او محافظت کنند.

*************************************

اما چنین اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش را می خزید و هرگزنتوانست پرواز کند. چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که:محدودیت پیله و تلاش برای خروج از سوراخ آن راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه قرار داده بود تا بتواند بعد از خروج از پیله پرواز کند.


**********************************


اگر خداوند اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم

فلج می شدیم و به اندازه کافی قوی نمی شدیم 

هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

 

********************************

 

آرامش

برای خودت دعا کن که آرام باشی.

                وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.

خدایا کمکم کن

خدایا کمکم کن تا

بهتر بفهمم،

دیرتر برنجم،

زودتر ببخشم،

کمتر قضاوت کنم

و بیشتر فرصت دهم...

بگو که دوستش داری...

فقر

فقر چیزی را نداشتن است

ولی آن چیز پول نیست،طلا و غذا نیست!

فقر همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند!!!

فقر...تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند!

فقر...کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی ان یادگاری نوشته اند

فقر همه جا سر میکشد

فقر شب را بی غذا سرکردن نیست

فقر روز را بی اندیشه سر کردن است